...

من یک کارآفرین، سرمایه گذار فرشته، دانش آموز، دانشجو و عاشق زندگی هستم. من در مورد هر چیزی که در ذهنم می گذرد می نویسم که تقریباً همه چیز و هر چیزی از کارآفرینی گرفته تا طراحی زندگی، شادی، نقد کتاب و خیلی چیزهای دیگر را پوشش می دهد.

من اصالتاً اهل نیس فرانسه هستم که مکانی مبارک برای بزرگ شدن است. هوا شگفت انگیز است. می توانید هر روز تنیس و پادل بازی کنید. با وجود اینکه در ساحل زندگی می کنید، می توانید در طول زمستان 1 ساعت دورتر به اسکی بروید. غذا شگفت انگیز است. مردم مهربان هستند و من در آپارتمان مادربزرگ محبوبم فرانسوا با آزمایشگاه زرد شگفت انگیزم Ucla زندگی می کردم.

اولین کامپیوترم را در سال 1984 در سن 10 سالگی گرفتم و در اولین کلیک عشق بود. بلافاصله فهمیدم که قرار است برای همیشه با هم باشیم. من شروع به ساخت رایانه شخصی کردم. من یک سیستم تابلوی اعلانات (BBS) ساختم که افراد می توانستند از طریق مودم به آن متصل شوند. من با بیل گیتس و استیو جابز، کارآفرینان فناوری آمریکایی، به دنبال ماجراجویی آنها در مجلات کامپیوتری مانند مجله PC Magazine و PC World و مطبوعات تجاری وسواس پیدا کردم. ایالات متحده به سختی فشار آورد، و من می دانستم که باید سرنوشت شخصی خود را در آنجا دنبال کنم و سعی کنم رویای آمریکایی را زندگی کنم.

من در نهایت به پرینستون رفتم که دوست داشتم. من در کلاس‌های هر رشته‌ای که قابل تصور بود شرکت کردم: زیست‌شناسی مولکولی، ادبیات روسی، جنگ پلوپونز، امپراتوری روم، علوم کامپیوتر، محاسبات چند متغیره و بسیاری دیگر، در حالی که یک استارت‌آپ صادرات کامپیوتر، پرینستون بین‌المللی کامپیوترها را اداره می‌کردم. من در سال 1996 از Summa Cum Laude در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شدم. جایزه هالبرت وایت که به برجسته ترین دانشجوی اقتصاد داده شد و همچنین جایزه یادبود ولف بالیزن که برای بهترین پایان نامه اعطا شد به من اهدا شد. من این افتخار را داشتم که هر دوی مادربزرگم علیرغم نفرتشان از سفر، به فارغ التحصیلی من آمدند.

می دانستم که با رفتن به پرینستون می خواهم یک بنیانگذار فناوری باشم. در کودکی من دارای جاه طلبی های سیاسی بودم اما قبلاً از روند سیاسی ناامید شده بودم. ظاهراً روزهایی که امثال آگوستوس یا همیلتون می توانستند جامعه را به سمت بهتر شدن تغییر دهند، گذشته است. کوچک، فاسد و مفسده به نظر می رسید. این کشور ذاتاً توسط مرزهای ملی محدود شده است و قادر به رسیدگی به چالش های زمانه ما مانند تغییرات آب و هوا و نابرابری در فرصت ها نیست. با توهمات عظمت، من احساس کردم که استفاده از قدرت کاهش تورم و دگرگونی فناوری، مسیری مقیاس‌پذیرتر و قابل دوام‌تر است، نه اینکه بگوییم سرگرم‌کننده.

با این حال، زمانی که در 21 سالگی فارغ التحصیل شدم، هنوز خیلی شلدون کوپر بودم: خجالتی، درونگرا و از نظر اجتماعی بی دست و پا. تصمیم گرفتم مشاور مدیریت McKinsey & Company در نیویورک شوم. به نوعی مک کینزی مدرسه بازرگانی بود، با این تفاوت که آنها به شما پول می دهند. من روی مهارت های ارتباطی شفاهی و نوشتاری، مهارت های سخنرانی در جمع، تجزیه و تحلیل کسب و کار و کار تیمی کار کردم. پس از دو سال، آموخته بودم آنچه را که باید بیاموزم آماده برای تبدیل شدن به یک بنیانگذار فناوری است.

در ژوئیه 1998، در سن 23 سالگی، برای ساختن اولین استارت‌آپ با پشتوانه سرمایه‌گذاری خود، Aucland را ترک کردم. وقتی به مک کینزی پیوستم، نگران بودم که حباب فناوری را از دست بدهم، اما همچنان قوی بود. من تصمیم گرفتم که eBay را به اروپا بیاورم، زیرا به عنوان یک اقتصاددان، ایده بازارها و آوردن نقدینگی به بازارهای مبهم و پراکنده را دوست داشتم. پس از مطالعه طراحی بازار، احساس کردم که می‌دانم چگونه می‌توانم مشکل مرغ و تخم‌مرغ را که در بازارها وجود دارد، حل کنم.

این یک تجربه شگفت انگیز بود. من یکی از بزرگترین سایت های حراج در اروپا را با میلیون ها نفر در GMV و بیش از 150 کارمند در 5 کشور ساختم. متأسفانه، معلوم شد که این بیشتر یک تجربه یادگیری بود تا یک موفقیت واقعی. من از صفر به قهرمان رفتم، بعد از ظهور حباب اینترنت دوباره به صفر برگشتم. من هر اشتباه قابل تصوری را مرتکب شدم: VC اشتباهی را انتخاب کردم، قرارداد خرید سهام خود را بد مذاکره کردم و اشتباهات استخدامی بی شماری را مرتکب شدم. در مجموع، معلوم شد که این یک تجربه شکل دهنده فوق العاده است.

در سال 2001، در عمق رکود فناوری، احساس می شد که اینترنت فقط یک چیز کوچک خواهد بود. مهم نبود من در فن‌آوری برای پول درآوردن نبودم، بلکه برای اینکه اشتیاقم را دنبال کنم. من عاشق خلق چیزی از هیچ بودم. گفته می‌شود، با توجه به واقعیت جدید، بدون سرمایه‌گذاری خطرپذیر، نیاز داشتم که سرمایه‌ای کارآمد بسازم که بتواند به سرعت سودآور باشد. با مشاهده موفقیت آهنگ های زنگ در اروپا و آسیا، تصمیم گرفتم این مفهوم را با Zingy که در جولای 2001 در سن 26 سالگی ایجاد کردم، به ایالات متحده بیاورم.

اگرچه ایده خوب بود، اما اجرای آن بسیار دشوار بود. هیچ سیستم پیامک یا صورتحساب روی تلفن های همراه در ایالات متحده وجود نداشت. صدور مجوز موسیقی مبهم و پیچیده بود و هیچ یک از صاحبان حقوق نمی خواستند به موسیقی خود مجوز دهند. سال‌ها کوبیدن در خانه‌ها و پافشاری آنها طول کشید تا به جایی برسند. من هر پنی که داشتم سرمایه گذاری کردم. از کارت های اعتباری ام قرض گرفتم. من 27 بار حقوق و دستمزد را از دست دادم. من 1.4 میلیون دلار با افزایش 5 دلاری و 10 هزار دلاری جمع آوری کردم. در نهایت، زمانی که در 15 آگوست 2003 به سودآوری رسیدیم، پیروزی را از آرواره شکست گرفتم. نجات یافتیم! اکنون می‌توانم شرکت را به روش قدیمی توسعه دهم: با سود.

هنوز هم به نظر مهم ترین دستاورد حرفه ای من است. حتی زمانی که در ژوئن 2004، در سن 29 سالگی، Zingy را به قیمت 80 میلیون دلار فروختم، آنقدر مشغول توسعه شرکت بودم که وقت نداشتم بفهمم که چقدر متحول کننده است. من به تازگی یک تلویزیون، یک ایکس باکس و یک راکت تنیس خریدم. من به زندگی در همان آپارتمان کوچک برای چندین سال ادامه دادم بدون اینکه چیز زیادی در زندگی ام تغییر دهم. در نهایت، ما از یک میلیون دلار درآمد در سال 2002، به 5 میلیون دلار در سال 2003، به 50 میلیون دلار در سال 2004، به 200 میلیون دلار در سال 2005 افزایش یافتیم. افزایش درآمد از 1 تا 200 میلیون دلار در 4 سال باورنکردنی بود و تنها 1.4 میلیون دلار جمع آوری کرد و صرفاً با سود افزایش یافت.

من پس از فروش به مدت 18 ماه به عنوان مدیر عامل Zingy باقی ماندم. در نهایت، از اینکه صاحبان جدید اجازه ندادند از سود برای تسخیر فضا استفاده کنم و خود را برای انتقال تلفن هوشمند آماده کنم، ناامید شدم. تصمیم گرفتم برای ساختن سرمایه گذاری بعدی خود را ترک کنم. دیگر محدودیت سرمایه نداشتم، می‌توانستم به ساخت استارت‌آپ‌ها و دنبال کردن ایده‌هایی که به آنها علاقه داشتم برگردم.

بازارها هنوز هم در رگ‌های قلب قرار داشتند. کریگزلیست به سن بلوغ رسیده بود و در ایالات متحده به بخشی از بافت جامعه کمک می کرد و به مردم در همه جنبه های زندگی خود از یافتن هم اتاقی گرفته تا اجاره آپارتمان، خرید ماشین یا خرید و فروش هر چیزی و همه چیز کمک می کرد. با این حال، من احساس کردم که آنها در ماموریت خود برای ارائه خدمات عمومی به بشریت با تعدیل نکردن محتوای خود برای حذف کلاهبرداری، هرزنامه، و فحشا، بین المللی نکردن، با بهبود ندادن UX/UI یا استفاده از تلفن همراه شکست می خورند. به کریگ و جیم رسیدم. من پیشنهاد دادم که Craigslist را به صورت رایگان برای رفع این مشکلات اجرا کنم یا از آنها بخرم، اما به جایی نرسیدم.

در نهایت، من تصمیم گرفتم OLX را با هدف ساختن نسخه بهتری از Craigslist برای جهان راه اندازی کنم. من با الک آکسنفورد، مدیر عامل سابق Deremate ، یک eBay در آمریکای لاتین که در زمان اجرای Aucland به راه‌اندازی آن کمک کرده بودم، شریک شدم. با حمایت BVP، General Catalyst و Founders Fund، ما در 100 کشور راه اندازی کردیم و اساساً اسپاگتی را روی دیوار پرتاب کردیم. متأسفانه، برای از بین بردن اثرات شبکه متصدیان فعلی در اروپا و ایالات متحده بسیار گران بود. با این حال، واقعاً در برزیل، هند، پاکستان و پرتغال اوج گرفت. ما ابتدا بر روی این چهار جغرافیا تمرکز کردیم، قبل از گسترش و تبدیل شدن به رهبر بازار در 30 منطقه جغرافیایی از جمله برزیل و تمام آمریکای لاتین، اوکراین، لهستان، رومانی، روسیه و تمام اروپای شرقی، هند، پاکستان و بیشتر آسیای جنوب شرقی، امارات و بخش‌هایی از آن. خاورمیانه ما در نهایت به بیش از 10000 کارمند و 300 میلیون بازدیدکننده منحصر به فرد در ماه افزایش یافتیم. در این کشورها ما بخشی از بافت جامعه شدیم، شاید حتی بیشتر از Craigslist در ایالات متحده، با توجه به فقدان زیرساخت های پرداخت و تحویل در بیشتر این بازارها، به میلیون ها نفر کمک کرد تا زندگی خود را تامین کنند و چیزهای مورد نیاز خود را پیدا کنند.

برای رسیدن به آنجا، ما با رقابت قابل توجهی از Schibsted/Adevinta روبرو شدیم. برنده شدن به صدها میلیون دلار در تبلیغات تلویزیونی نیاز داشت. با توجه به مقدار سرمایه مورد نیاز، ما با Naspers/Prosus برای مبارزه با یک جنگ تمام عیار شریک شدیم که پس از سال ها رقابت شدید با ادغام به نفع ما به پایان رسید.

وقتی OLX بزرگ شد، حسرت یک ماجراجویی کارآفرینی جدید را دیدم. من عاشق سرمایه گذاری فرشته و ایجاد استارتاپ بودم. من قبلاً با خوزه مارین، یکی دیگر از بنیانگذاران Deremate، برای ارزیابی مشترک فرصت های سرمایه گذاری فرشته همکاری کرده بودم. ما آزمایشگاه‌های FJ را ایجاد کردیم تا فعالیت‌های سرمایه‌گذاری و ایجاد استارت‌آپ‌های خود را بیشتر جمع کنیم.

با گذشت زمان، سرمایه گذاران خارجی شروع به نزدیک شدن به ما کردند زیرا می خواستند در معرض آنچه ما انجام می دادیم قرار بگیرند. این منجر به ایجاد رسمی FJ Labs به عنوان یک صندوق سرمایه گذاری در سال 2016 شد. با وجود صندوق بودن، ما همچنان مانند سرمایه گذاران فرشته رفتار می کنیم. ما رهبری نمی‌کنیم، شرایط تعیین نمی‌کنیم، یا کرسی‌های هیئت مدیره نمی‌گیریم. ما تصمیم می گیریم که در طول دو تماس در یک هفته یا بیشتر سرمایه گذاری کنیم یا نه. ما چک های معقولی کوچک نسبت به سرب سرمایه گذاری می کنیم. ما خود را به عنوان سرمایه گذاران ارزش افزوده دوست بنیانگذار می بینیم. به عبارت دیگر، FJ Labs سرمایه گذاری فرشته ای را در مقیاس خطرپذیر انجام می دهد.

ما به سرمایه‌گذاری اولیه در Alibaba، Coupang، Vinted، Flexport، Delivery Hero و بسیاری دیگر پایان دادیم. تا به امروز در بیش از 1000 شرکت سرمایه‌گذاری کرده‌ایم و بیش از 300 شرکت خارج شده‌ایم که باعث شد فوربس من را به عنوان سرمایه‌گذار فرشته شماره 1 در جهان معرفی کند.

پس از اینکه OLX را ترک کردم، تصمیم گرفتم همان اصول تکراری را در طراحی زندگی به کار ببرم که در کارآفرینی به کار رفته بودم. من می‌خواستم راهی معنادارتر برای ارتباط مجدد با دوستان و خانواده پیدا کنم، زیرا زندگی پرمشغله امروزی بسیاری از جادوی این روابط را از بین می‌برد. من همچنین می خواستم زندگی ام را برای اشتیاق و هدف بهینه کنم. پس از یک فرآیند طولانی چند ساله با شکست‌ها و انحراف‌های فراوان در طول مسیر که شامل مدتی کاناپه‌سواری، زندگی در Airbnbs و گذراندن زمان زیادی در جمهوری دومینیکن می‌شد، به زندگی فعلی‌ام رسیدم.

وقتم را بین نیویورک، ترکز اند کایکوس و رولسوکه تقسیم کردم. هر مکان ایده‌آل است و هر کدام فصلی عالی برای گذراندن وقت در آنجا دارند. نیویورک بهشت ​​تلاش های فکری، اجتماعی، حرفه ای و هنری است. شما فراتر از وحشیانه ترین رویاهای خود تحریک می شوید و می توانید با بهترین و درخشان ترین زمان ما تعامل داشته باشید. همچنین عالی است که در آوریل، مه، و اوایل ژوئن و سپتامبر و اکتبر در آنجا باشید. با این حال، وقتی این کار را انجام می دهید، فکر نمی کنید، و پس از دو ماه زندگی شدید در نیویورک، من دوست دارم به ترکز و کایکوس و رولستوک عقب نشینی کنم.

ترک ها پناهگاه صلح و صفا هستند. در حالی که من در طول روز از آنجا کار می کنم، مکان مناسبی برای خواندن، نوشتن، مدیتیشن و فوق العاده سالم و ورزشکار با کایت موج سواری، بال فویلینگ، تنیس و پادل است. همچنین مکان مناسبی برای آوردن دوستان و خانواده ام برای گردهمایی سالانه تعطیلات Grindaverse است.

Revelstoke همان نقش را در کوهستان به عنوان پناهگاه اسکی در پشت کشور در زمستان و پیاده روی، دوچرخه سواری و کمپینگ در تابستان ایفا می کند.

این سه مکان یک پایگاه عالی فراهم می‌کنند که من سفرهای زیارتی سالانه به نیس را برای دیدن خانواده‌ام در اواخر ژوئن یا اوایل ژوئیه، Burning Man و یک مقصد سرگرم‌کننده جدید برای یک یا دو هفته هر سال اضافه می‌کنم.

من همیشه در برابر بچه ها مقاومت می کردم زیرا احساس می کردم زندگی ام عالی است. دوستانم که بچه داشتند انگار از زندگی من ناپدید شدند. هر وقت آنها را می دیدم فقط از بچه هایشان شکایت می کردم. با این حال، در سال 2019، طی مراسم Ayahuasca، از مادربزرگ محبوبم فرانسوا دیدار داشتم. او گفت که در حالی که بهترین زندگی ام را داشتم و هدف زندگی ام را برآورده می کردم، احساس می کرد از بچه دار شدن واقعا لذت خواهم برد. او گفت که من زندگی سنتی نداشتم و می توانستم یک پدر و مادر غیر سنتی باشم. فرزندان من به جای اینکه جایگزینی برای زندگی من باشند، مکملی سرگرم کننده برای زندگی من خواهند بود. من آنها را به گشت و گذار در بادبادک، هلی اسکی و ماجراجویی های دیوانه وار می بردم. او همچنین گفت که دوست دارم پدر باشم و هر آنچه را که می دانم به فرزندانم بدهم.

خیلی حق داشت داشتن پسرم فرانسوا (که بدیهی است به عنوان ادای احترام به مادربزرگم نامگذاری شده است) یک انفجار مطلق بوده است. او فوق العاده موافق است. او همیشه شاد و خندان است. او مایل است تحت کنترل و ماجراجویی های دیوانه کننده قرار گیرد. او هرگز گریه نمی کند و شدت بیداری دارد که مادرم می گوید او را به یاد من می اندازد که جوان تر بودم. علاوه بر این، ما در همان سن واقعا شبیه هم هستیم.

بعد از درگذشت روتوایلر باقیرا محبوبم، مدت زیادی طول کشید تا برای سگی دیگر آماده شوم. در همان مراسم Ayahuasca که طی آن مادربزرگم فرانسوایز مرا متقاعد کرد که بچه دار شوم، دو چوپان آلمانی سفیدپوست از من دیدن کردند. من شیفته گرگ وحشتناک سفید جان اسنو، Ghost بودم، اما نمی دانستم این نژاد وجود دارد. از آن لحظه به بعد فهمیدم که قرار است یکی داشته باشم. فرشته در آگوست 2023 به خانواده کوچک ما پیوست. او شیرین، فوق العاده پر انرژی و بی نهایت بازیگوش است. او درست در آن جا شد!

همانطور که مادربزرگم به من گفت که باید یک پسر و یک دختر داشته باشم، آملی (به نام مادربزرگ مادرم) در فوریه 2024 متولد شد. خانواده کوچک اکنون کامل است و آماده است تا به تمام ماجراها برود!

برای جزئیات بیشتر در مورد بالا بخوانید: